پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

یونیفرم های مهد کودک

سلام عشقای من  لباس های مهدتون را گرفتیم ، من بیشتر از شماها ذوق دارم   . قربونتون برم چه زود بزرگ شدین  اون ژستاتون تو حلقققققققققققققم  ...
30 شهريور 1393

نقاشی های آریسا

سلام آریسای عزیزم خیلی استعداد نقاشی داره . امیدوارم بتونیم این استعدادش را به درستی پرورش بدیم و شکوفا کنیم . دو نمونه از نقاشی هاش در ادامه مطلب هست . pou  را کشیده !! آقای ریش دار کشیده    ماشاالله  ...
30 شهريور 1393

سه سال و سه ماهگی

عسلای سه سال و سه ماهه من سلااااااام  عاشقتونم ، خیلی شیرین حرف میزنید ، با هم مذاکره میکنید ، همدیگه را تربیت میکنید و خلاصه خییییییییییییلی خوردنی شدین .  چند نمونه شیرین زبونی : آریسا به مایع ظرفشویی میگه "کفگیر" ، فکر کرده چون کف میکنه اسمش کفگیره  به "مسخره" میگین " مخسره" پارسا وقتی بیدار میشه طول میکشه تا ویندوزش بیاد بالا   ،  خودش به آریسا میگه "به من کار نداشته باش من حالا اخلاق ندارم صدا منو درنیار " به خرطوم فیل میگن " فرغون " به (خیلی معذرت میخوام) " خشتک" میگن " شاخک" پارسا به آب معدنی...
29 شهريور 1393

آخرین جمعه و اختتامیه تابستان 93

سلام نفس های من  آخرین جمعه ی تابستان هم رسید و ما باز هم در باغ بودیم   .  خیلی خوش گذشت . ناهار هم مهمون شوهرخالم بودیم بابت ماشین جدید که خریدن و موهایی که بر روی سر مبارکشون کاشتند  . خیلی عالی بود شماها تا تونستین بازی کردین ، حدودا یک کیلو گردوی تازه چیدین و خوردین !!! برای اولین بار بلال هم خوردین و خیلی دوست داشتین به قدری که من سهم خودمم دادم به شماها   نوش جونتون ، لذت میبرم وقتی میبینم یه خوراکی را با اشتها میخورین   . منم همش تو استخر بودم و به شیطونی  آخه کودک درونم خیلی فعال شده بود یه اتفاق بد دیگه هم افتاد :  چند روز پیش  ماشین پسردایی عزیزم را دزدیدن ، خی...
28 شهريور 1393

دیدار با یک دوست مجازی

سلام گل های قشنگم  عشق های کوچولوی من ، وقتی که تو دل مامان بودین ، مامان از طریق اینترنت با تعدادی از خانم ها که دوقلو باردار بودن آشنا شد و همگی با هم توی یک گروه از تجربیاتشون میگفتن و باهم کلی حرف میزدیم . اکثر مامانها ساکن تهران بودن اما یکی از اونها که دوتا دختر باردار بود اصفهان بود . تقریبا دوماه از من جلوتر بود و با هم همصحبت بودیم تا ماه هفتم هم با هم بودیم سیسمونی هامون را چیدیم و اسم انتخاب کردیم ، اما............. دوست خوبم دچار زایمان زودرس شد و خودش و بچه هاش به خطر افتادن ، پزشکا نتونستن یکی از بچه ها را نجات بدن و از دست رفت   خیلی ناراحت کننده بود . خیییییلی . اما خداراشکر حال خودش و یکی از بچه ها خو...
25 شهريور 1393

ده روزاول ازآخرین ماه تابستان سال 1393

سلام کوچولوهای قشنگم  آخرین ماه تابستان هم داره تموم میشه ، باورم نمیشه که نیمی از سال تمام شد . انگار همین دیروز بود که در تدارک کارهای نوروز 93 بودیم . چقدر زود میگذره !!!!  به ماه مهر نزدیک میشیم و من برای مهد رفتن شما خیلی استرس دارم . امیدوارم همه چیز به خوبی بگذره .  این ماه از ابتدا همش باغ و پارک و مهمونی و گردش بودیم . امروز دهم شهریورماهه و این ده روز واقعا خوش گذشته ، فعلا اومدم گزارش تصویری این ده روز را بدم   بزن بریم ادامه مطلب .......... باغ  31 مرداد - از صبح تا شب توی این حوض بودین همه رفتیم تو استخر و اومدیم بیرون ناهار خوردیم ولی خانم هنوز تو آب بودن !! پار...
10 شهريور 1393

مادرانه

سلام دختر و پسر نازنینم  امروز یک عکسی دیدم که واقعا منو تو فکر فرو برد و گفتم بیام و چند خطی براتون بنویسم . این روزها خیلی به من علاقه دارید و وابسته شدین ، مرتب میاین منو میبوسین و  با اون لحن شیرین حرف زدنتون میگین" مامان خیلی دوستت دارم" ، "مامان عاشقتم " . وقتی یکیتون کار بدی میکنه اون یکی میگه مامان " دیگه مامانش نباش ، فقط مامان من باش " . لبریز از عشق میشم با این ابراز احساسات قشنگ و خالصانه تون اما ........ آیا اگر تا آن روز زنده ماندم ، روزی اینچنین برای من نیز فراخواهد رسید ؟؟؟؟؟ ...
4 شهريور 1393
1